استان: شهرستان: منطقه:
خدمات و تشریفات عروسی:

جشن نامزدی با قیمه مادرشوهر

جشن نامزدی با قیمه مادرشوهر

من صبح رفتم دنبال سارا و بردمش آرایشگاه . قرارمون این بود که من ساعت سه برم دنبالش . به رضا دوستم هم گفته بودم که صبح میام ماشینت رو با هم می بریم اول کارواش و بعد میزاریمش دم گل فروشی که گل بزنه . من و رضا خیلی با هم رفیق هستیم البته یه خورده لر بازی در میاره بعضی وقتها که خب اون هم به این علته که اهل لرستان هستند ...




ماشین رضا یه پژو ۴۰۵ مشکی اسپرت هستش ...





تا کارهای ماشین رو انجام بدیم ، ساعت شد حدود ۱۲ . من رفتم خونه که برم حموم . به سعید ( آرایشگر محل که اون هم از دوستامه ) گفتم بمون در مغازه و نرو خونه برای ناهار . من خودم برات ناهار میگیرم . از حموم که اومدم و لباسام رو پوشیدم و داشتم میرفتم آرایشگاه که عروس خانم زنگ زد که : من حاضرم بیا دنبالم ... ناهار هم نخوردم ...

خیلی محترمانه بهش گفتم تا سه میمونی تو آرایشگاه . چون من ساعت سه میام دنبالت . خودم هنوز آرایشگاه نرفتم و ماشین هم ساعت ۲ حاضر میشه ... اگه خیلی عجله داری با تاکسی بیام دنبالت ...

خلاصه راضی شد که منتظر بمونه . بهش گفتم ناهار چی بگیرم برات . گفت : جوجه کباب . همون موقع مامان جان ما گفت : قیمه پختم . الان میریزم تو ظرف یکبار مصرف براش ببر . من گفتم سارا از قیمه خوشش نمیاد . مامان جان گفت : از قیمه من خوشش میاد . مادرشوهرش براش پخته ... مگه میشه بدش بیاد .... همین موقع بود که از پشت گوشی داد زد : من عاشق قیمه سیب زمینی هستم ...

به سارا گفتم مگه تو نگفتی من از قیمه بدم میاد و اگه قیمه جلوم بزارن عصبانی میشم ... ؟؟؟ گفت : نه من کی گفتم ... من عاشق قیمه هستم ...

خلاصه غذا رو آماده کردند که من با دایی و خاله جون بردیم دم آرایشگاه .

من برگشتم و یکراست رفتم پیش سعید . رضا هم ماشین رو گرفته بود و اومد جلوی آرایشگاه . کارم که تموم شد ، با رضا رفتیم جلوی گل فروشی . دیشب با سارا قبل از اینکه بریم حرم ، اومده بودیم و سفارش دسته گل عروس داده بودیم . دسته گلش واقعا قشنگ بود . به محمد ( پسر باجناق بزرگم ) هم زنگ زدم که دوربین رو بردار بیار دم گل فروشی .

بعد از اینکه کارامون تو گل فروشی تموم شد ، رفتیم دم آرایشگاه . دایی با خاله مهری و مامان جان هم اومدند اونجا . مامان جان و خاله رفتند تو آرایشگاه . بعد منو صدا کردند که بیا عروس رو ببر . واااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای عجب خوشگل شده بود ....

حدود ساعت ۴:۳۰ رسیدیم خونه ... اول رفتیم داخل اتاق بزرگه که خانم فیلمبردار عکس و فیلم بگیره ... موقع عکس گرفتن ... یواشکی بوسش کردم ... اولین بوسه ...

خلاصه تا ساعت حدود هفت عصر خیلی خوش گذشت ...

ساعت ۸ دیگه شام رو آوردند ... موقع شام به علیرضا ( خواهرزاده کوچولوی خودم ) یواشکی گفتم برو به زندایی سارا بگو دایی مجید میخواد با تو شام بخوره ...

علیرضا رفت و برگشت و گفت : زن دایی میگه خودم خبرت میکنم ...

تو قسمت آقایون سریع سفره شام رو انداختند و همه به من گفتند اول آقا داماد ... ... من هم خوردم ... تا من غذام تموم شد ، علیرضا بدو بدو اومد گفت : زن دایی میگه بیا پایین شام بخوریم . من هم رفتم پایین و شام خوردم . بله من شب جشن نامزدیم دو دفعه شام خوردم

ساعت نزدیک ۱۱ شب بود که دیگه همه مهمون ها رفتند و ما هم اومدیم خونه ...

الان که دارم این مطلب رو می نویسم ، سارا با خانواده اش رفتند مشهد ، برای زیارت امام رضا ( ع ) ..

خدا رو صد هزار مرتبه شکر که خانم خیلی خوبی دارم ... من عاشق سارا هستم ...
 

تاریخ درج: 1395/04/15
به اشتراک بگذارید: Google اشتراک در فیس بوک twitter Pinterest

نظرات کاربران

فرم ارسال نظر

نام و نام خانوادگی:
پست الکترونیک:
متن نظر:
* لطفا کاراکترهایی را که در تصویر می بینید در کادر پایین وارد کنید:
 

امتیاز دهی به این مقاله

شما هم نظر دهید

امتیاز کاربران به مقاله جشن نامزدی با قیمه مادرشوهر از مجموع 0 امتیاز