دوشیزه به نقل از بهونه : امروز دیگه اگه خدا بخواد آخرین خرید نامزدیمونه...آخ
جون میخوایم بریم حلقه های نامزدیمون رو بخریم.گفتند خودتون برید بخرید اما ما
خواستیم یکی همرامون باشه...راه افتادیم به سمت بازار زرگرا...
من خاله جونمو همراه
بردم و امیر مامانشو و خاله جونش...تک تک مغازه ها رو یه نگاهی انداختیم و آخر
رفتیم مغازه ای که آشنای خالم بود.انتخاب خیلی سخت بود...همه حلقه ها رو یکبار
دستمون کردیم و آخر سر یه ست حلقه ساده و شیک انتخاب کردیم که مال من طلا سفیده و
محسن پلاتین!من که خیلی دوست دارم حلقمونو من و همسرم از انتخابمون خیلی خوشحال
بودیم و دلمون می خواست دیگه حلقه ها روازدستمون درنیاریم...ولی مجبور بودیم تا جشن
نامزدی صبر کنیم...از مغازه اومدیم بیرون و به هم قول دادیم تا وقتی که زنده ایم و
در کنار هم هستیم هیچوقت حلقه های یادگار عشقمون رو از دستمون در نیاریم...
تاریخ درج: 1394/10/11
دانلود مقاله